سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دنیای عشاق

شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟

شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید

اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟

بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد

چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟

لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه

زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟

مستی من از تو و از همت چشمان توست

جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟

کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو

در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار

حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟

نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی

گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل

شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟

نوشته شده در دوشنبه 90/11/24ساعت 11:1 عصر توسط شیما نظرات ( ) | |

 

بوسه هایت ، جنس باران
لبانت به از صد چشمه ساران
به دو چشمانت رشک ورزد ماه تابان
و گیسوانت بسانِ رودی بی پایان ،
مرا تا بیکرانِ جنون رهنمون خواهند ساخت  !
چه سخاوتمندانه است

اینک
شکوهِ حضورت ، در آغوشم
با گرمای وجودت
ای طلوع جاودان

آب کن
برفهایِ این دلِ یخزده و خاموشم
ای دستهایِ تو سرشار از آسمان
با هر نوازشت
در من رنگین کمان بساز!
و با هر لبخندت
خورشید را
به میهمانیِ چشمهایم دعوت کن !
گلهایِ سرخِ درونِ سینه ات را
به لمسِ نگاهم بسپار
و از منِ اهل پاییز
برگهای زردم را بتکان !

می خواهم با بوی تنت
بهار را
من ، رج به رج
نفس بکشم
و آنگاه
برای بودنت ، ستاره نذر کنم
هر شب ، یکی
تا به تعظیم ات آورم !

با هر بار گفتنت که:
دوســـــــــــتـت دارم
بنای عقل را در هم خواهم کوفت !
من آسمان را به اشکِ شوق خواهم کشید
تا کویر را با خنده پر کنم !
و ساقه های گندم را با زمزمه های باد، سرمست !

من خدا را هم
از ایمان خویش
خواهم ترساند !!

بــــــــــاور کن ...


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 11:57 عصر توسط شیما نظرات ( ) | |

 

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری از افراد نا مناسب را بشناسیم و سپس شخص مناسب را بدین ترتیب وقتی یافتی بهتر میتوانی شکر گزار باشیم

خود را به فردی بهتر تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی , قبل از اینکه شخص دیگری را بشناسی و توقع داشته باشی که او تو را بشناسد

گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست گفتمش درماندردم را بگو گفت درمانی ندارد، بی دواست

گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست

بر سنگ قبر من بنوسید خسته بود . اهل زمین نبود. نمازش شکسته بود بر سنگ قبر من

بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود بر سنگ قبر من بنویسید این درخت

 عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز

 نمی شد مانده بود


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 11:47 عصر توسط شیما نظرات ( ) | |

 

گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن
با جیک جیک مستانت خانه را پر ترانه کن
چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر
از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانه کن
با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان
با نسیمت بهار را به سوی من روانه کن
اول این برف سنگین را از سرم پاک کن سپس
موهای آشفته ام را با انگشتانت شانه کن
حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی
تا بگریزی به آغوشم ترسیدن را بهانه کن
با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را به من
هر گره از روح مرا بدل به یک جوانه کن
چنان شو که هم پیراهن هم تن از میان برخیزد
بیش از اینها بیش از اینها خود را با من یگانه کن
زنده کن در غزل هایم حال و هوای پیشین را
شوری در من برانگیزد و شعرم را عاشقانه کن


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 11:45 عصر توسط شیما نظرات ( ) | |

ای که می پرسی نشان عشق چیست ؛ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا عشق یعنی مهر بی اما و اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 11:43 عصر توسط شیما نظرات ( ) | |

<      1   2      

:قالبساز: :بهاربیست:



فال - قیمت خودرو - خرید vpn - اصراف

فال حافظ